روز دختر ! بگذریم از اینکه چرا روز ((دختر)) و چرا این روز . یه جکی بود میگفت چرا روز پسر دختر داریم و روز پسر نداریم ؟ و بعد اونیکی طرف میگفت خب به همون دلیل که روز آدمای معلول داریم ، روز آدم سالم نداریم ! راستش رو بخواین منم یه جورایی موافقم ! آدم بودن ، نه ، بهتره بگمکلا زنده بودن (هر موجودی که هستین) واقعا سخته ! و سخت ترهم میشه اگه انسان باشین و دختر . و واقعا دختر بودن تو کشور ما مثل این می مونه که شما معلول و ناتوان هستین در کل زندگی. می دونمکه من به عنوان یه پسر هیچ وقت نمی تونم بفهمم دختر بودن چه حسی داره . راستش حتی نمی خوام هم بفهمم . اینکه هر وقت حرف از تجاوز میشه فوری حرف از آبروریزی برای دختر و خانوادش میشه و حتی از طرف خانواده تهدید به مرگ میشه ، اینکه به عنوان یه دختر ارزش و ((مزّه))ت به اینه که دست نخورده باشی ، اینکه اجازه تصمیم گیری برای زندگی خودت نداشته باشی ، اینکه اجازه بروز هیچ گونه احساسی (مخصوصا جنسی) نداشته باشی ، اینکه ... کلی چیزای دیگه که خودتون بهتر از من می دونید، اینا چیزای نیستن که من پسر هیچ وقت بدونم درک کنم . متاسفم که نمی تونم یه متن احساسی قشنگ بنویسم یا باعث دلگرمی تون بشم ، راستش حتی نمی دونم حرف حسابم از نوشتن این متن چیه و چی می خوام بگم . اما می خوام بگممنم اندازه خودم به یادتون هستم ! می دونم مسخرهست که اوج کاری که از دستم بر میاد نوشتن این متن تو وبلاگ سوت کور و به جان خریدن لقب کس لیسه !
یادمه یه بار دوم دبیرستان بودم و تولد یکی از دوستام بود ، داشتم فکر می گردم یه اس ام اس تبریک ( از اینا که یه متن سکسی و یه بیت شعر داره) واسش بفرستم که پشیمون شدم ، و فقط بهش گفتم (( سلام ، تولدت مبارک ، سال خوبی داشته باشی )) . و اونم جواب داد (( همین ساده بودنت رو دوست دارم ، ممنون !) راستش هنوزش نمی دونم تعارف کرد یا مسخره یا جدی گفت ، ولی امید وارم شما هم تبریک روز دختر رو از من در عین سادگی و بیریخت بودن بپذیرید ! :)
وشنفکری تو این کشور خیلی بحث جالبیه ، در واقع حتی اگه از این بگذرین که روشنفکر کلا توهین به حساب میاد تو کشور ما ، انواع اقسام مختلفی هم داره ! یکیش هم اینه کههمیشه خودتون رو جدا از جو و جریان به وجود اومده بدونید و متفاوت عمل کنید ! مثلا چی ؟ منظورم این نیست که مثلا بیاین بگین فوتبال واسه حواس پرت کردنه مردمه ، بلکه یه قدمهمجلو برین و کل ماجرای فوتبال درمقابل بدبختی های مردم رو بدون اینکه طرف خاصی داشته باشید ، مسخره کنید و هر دو طرف رو اسکل بدونید ! الانم می خوامیکم از فاز ها بردارم ، گفتم که بدونین که خودمدر جریانم دارم چی کارمیکنم !
می خوام بگم که به نظر من ما ایرانی ها مشکل اصلیمون ، یا حداقلی چیزی که خیلی منو اذیت می کنه ، اینه که بلد نیستیم با همکنار بیایم و هم دیگه رو دوست داشته باشیم ! چرا ؟ چونهمیشه همه چیز باید طبق میل ما باشه ، همه جیز باید به مزاج من خوش بیاد ، همه ی رفتار ها و کلمات فلان نفر باید مورد تایید من باشه و دقیقا طرز فکر منرو داشته باشه ! حالا اگه یکی از این هارو نداشته باشی ، در عرض صدم ثانیه از لیست محبوب ترین ها پاک میشه و تبدیل میشه به احمق ، ابله ، منفور و در موارد بسیاری مزدور و وطن فروش ! فقط یه کوچیک یه نفرکافیه به مزاق ما خوش نیاد و اون وقت اون طرف میشه کیسه بکس عقده های یه ملت. انگار نه انگار که کههمه ما آدمیم و هر کی نظر خودشو داره ، و اگه کسی یه درجه خلاف نظر ما رفتار کنه صلاحیت دوست داشته شدن و قابل احترام بودن رو از دست میده !
فعلا همین . باز هم واستون از این فازا برخواهم داشت !
دقیقا همین قدر که می بینید ، یه صبح تا شب دوست دارم بشینم بنویسم ، یه روز دیگه می خوامبنویسم ، ولی حال ندارم و یهو بیخیال می شم .
ولی جدا از جوگیری آدم فراموش کاریهم هستم . همهچیو یادم می ره . حتی احساساتی که داشتم. فقط یه کانسپت کلی ازش یادم می مونه . فقط در حدی که یادمه حس خوبی بود یا نبود . و البته همین باعث میشه خیلی از اتفاق ها چندین بار سرم بیان ، اینقدری که دیگه کامل یادم بمونن . ولی امروز داشتم یه نگاه به نوشته های این وبلاگ می انداختم کامل و با جزئیات همه چی رو یادم انداختن . اینکه موقع نوشتن تک تکپست ها چه حسی داشتم و به چی فکر می کردم . حس جالبیه . مثل این می مونه داری یه نفر دیگه رو از بیرون نگاه می کنی و قضاوتش می کنی و اون یه نفر هم خودتی .
داشتمبه این فکرمیکردمچی بنویسم ؟ از خودم؟ یه داستان چند خطی از خودم بنویسم در حالی که احساس سکسی بودن خاصی بهم دست داده که چه شاهکاری خلق کردم بذارمش اینجا ؟ یا بیام گه خوری فلسفی و روانشناختی راه بندازم ؟ که تصمیم گرفتم به این خاطره پسنده کنم که جام جهانی کلا جو باحالیه !امروز بابام که فکر کنم تو عمرش یه بار هم نشده با تصمیم خودش فوتبال نگاه کنه ، با یه پلاستیک تخمه اومد سراغم و گفت تخمهگرفتمواسه بازی امشب بشینیم نگاه کنیم ! :)) منم گفتم بابا بازی فردا شبه امشب استراحته . اونم گفت عه جدی ؟ پففف .البته الان کلا یه جوریه شما حرف از فوتبال بزنی ده نفر حمله می کنن بهت که خاک بر سرت ، فلان جا آب نداره ، فلانقدر دزدی شد ، به فلان نفر تجاوز شد اونوقت تو به فوتبال فکر می کنی ؟دلار فلان قدر شد اونوقت شما دارین وبلاگ منو می خونین ؟!
یا شایدهممثل یه مگس ، کههمهچیو هزار تا می بینه . می خواد با دستای کوچیک خودش همه رو خفه کنه اما زورش به کسی نمی رسه . روگردنهرکی می شینه یه دست میاد به سمتش و از ترس فرارمیکنه . ومدام از خودش میپرسه :(( چه بلایی داره سرممیاد ؟؟؟؟؟؟؟؟))
به خودم میام ، رو تاتامی ام .راند دومه و دیگه نفسم به زور بالا میاد .اولینباریه که با تمام وجود می خوام برنده بشم . اما حریفم هنوز سر حال به نظر می رسه . حمله می کنه و می خوام جوابشو بدم اما خستگی نمی ذاره درست فکر کنم ، مشت و لگد هامم دیگه زوری ندارن . فقط دوست دارم تموم بشه . و همون لحظه جلوی چشم همه ی تماشاچی ها و داور ها دراز بکشم . دراز بکشم و در حالیکه نفس نفس می زنم و حتی نبض مویرگ های بدنم رو احساس می کنم ، به هووووو کشیدم مردم گوش بدم . و در نهایت داور منو برنده اعلام می کنه و هووووو کشیدن هایی که بلند تر میشن . درست بر خلاف تیم ملی که سزاوارنه شکست می خوره ، من در عین ناسزاواری پیروز می شم . مدال رو میدن بهم . یه مدال خیلی زشت . می ندازنش گردنمکه یهو متوجه میشم مدال خیلی داغه ، مثل اینکه تازه از کوره درش آورده باشن ! سینه ام می سوزه و جای مدال روش می مونه . اما دوستش دارم . بیشتر از هرچیزی . حاضرم برای این مدال کثیف و زشت ، خودخواه ترین و کثیف ترین آدم دنیا بشم. و صدای هوووو کشیدن مردم همچنانداره میاد .
می خوام برگردم که متوجه میشم ماشینم رو پنچر کردن و شیشه هاش رو شکستن . میرم سوار تاکسی یا اتوبوس بشم اماکسی سوارم نمی کنه . و با خستگی ای که تو بدنمه ، پیاده شروعمی کنم به حرکت به سمت خونه . تو راه همش صدای نوتیفیکیشن گوشیم میاد ، فکر کنم همع حمله کردند بهم . به خودم زحمت نمی دم نگاهشون کنم .
می رسم به خونه . می رم خودمو می اندازم تو تخت خواب و خوابم می بره . فرداش پا می شم و می بینم کل بدنم از مبارزه ی دیروز کبوده ،سوختگیمهم خوب شده و رو باحالی از خودش به جا گذاشته ! به سختی می تونمتکون بخورم . تلویزیون رو روشن میکنماماهیچکی حرفی ازمن و مدالم نمی زنه . گوشیم رو بر می دارم و می بینم دیگه کسی واسمکامنت نمی ذاره . می رم تو خیابون و متوجخ میشم دیگه کسی منو نمی شناسه . بر می گردم خونه ، مدالمو می اندازم گردنمو شروع به فوتبال نگاه کردن می کنم.