پست صد و بیست و دوم
اگه بخوام از حال و هوای این روزای خودم بهتون بگم ، باید بگم تو تاریکی غرق شدم و هیچ نور امیدی نمیبینم . این اولین بار نیست که احساس افسردگی میکنم ، اما هیچوقت اینقدر طولانی و اینقدر شدید نبوده . همیشه میگن سعی کنین که به بهترین مدل خودتون تبدیل بشین ، راستش من تو چند ماه گذشته فقط و فقط به بدترین حالتم نزدیک شدم . دوتا جمله ای که خیلی زیاد این روزا میشنوم اینه که (( چرا اینقدر گرفته ای )) یا اینکه (( چرا اینقدر عصبی شدی )) . از خانوداه گرفته که رسما سوراخ کردن ، تا دوستان و دانش اموزام .البته نه اینکه قبلا خیلی هوش اخلاق بودم ، خودمم کاملا آگاهم که آدم غرغرو ، عقده ای و گهی هستم . نه تنها که دیگه باشگاه نمیرم و درست حسابی کار نمیکنم ، بلکه هر لحظه امکان داره زنگ بزنن وبگن با این وضع کار کردنت اخراجی ! میدونم بهتون نگفتم ولی امسال دانشگاه قبول شدم مقطع کارشناسی ارشد ، راستش یک هفته بیشتره که اصلا داخل سایت نرفتم و هیچ تکلیفی و تحویل ندادم . اما کسشر ترین بخش زندگی من شب هاست . هنوزم که هنوزه نمیدونم شب هامو چه طور سرکنم . اگه بمونم خونه به معنای واقعی کلمه احساس میکنم داخل یه سلولم که حتی توش اکسیژن هم نیست . وقتی میرم بیرون هم که دیگه بدتر ! مثل پاشیدن نمک روی زخم میمونه ! حتی چند وقتی میشه که درست حسابی غذا نمیخورم وچند کیلویی لاغر شدم ! زندگی من و خود من در گه ترین حالتشه . راستشو بخواین منم نه زورم بهش میرسه نه راه حلی به ذهنم میرسه .