پخ
دوست دارم بنویسم . ولی به نظرتون نوشتن زیاد از حد واسه یکی مث من حوصله نمیخواد؟
دوست دارم بنویسم . ولی به نظرتون نوشتن زیاد از حد واسه یکی مث من حوصله نمیخواد؟
در گذشته ی نه چندان دور ، فکر میکردم اگه یه روز معلم بشم ، لیاقت اینو دارم که دانش آموزام به چشم الگو بهم نگاه کنن . امروز داشتم با خودم فکر نیکردم اگه بخوام به یکی یه نصیحتی بکنم چی بهش میگم؟ تنها نتیجه ای که بهش رسیدم ، این بود که میتونم بهشون بگم مثل نرینین به همه چی ، مثل زندگی نکنید و خلاصه اینکه مثل من نباشید .
تو چند سال اخیر ، اینقدر همه روابطم با آدما خوب پیشرفته ، که یکی از بزرگترین ترس های زندگیم شده پیام دادن به آدما !
میدونید حس کیو دارم؟ احساس یه آدمی که تمام عمرش رو وقف پیدا مردن یه سنگ قیمتی کرده ، و بعد از سالیان سال جست و جو کردن یه سنگی رو پیدا میکنه که تاحالا مثلش رو ندیده . به جای اینکه بفروشش یا به بقیه نشونش بده ، قایمش میکنه . هودش تو دل خودش میدونه چه چیز با ارزشی پیدا کرده همین حس براش کافیه. با خودش احساس میکنه که این همه وقت و انرژی الکی نبوده و آخرش به چیزی که میخواست رسیده . اما چند وقت بعد ، کم کم شبیه سنگش رو دست بقیه هم میبینه ، اولاش جدی نمیگیره اما خیلی زود متوجه میشه تقریبا هرکسی یه سنگ شبیه سنگش رو داره و دیگه سنگش به قدر کافی خاص نیست . اما یکم بیستر که میگذره ، یه روز به خودش میاد و میبینه سنگش به بی ارزش ترین حالت ممکن رسیده و سنگ هایی که بقیه دارن خیلی بهتر و باارزش تر از سنگ خودشه ، و البته که خیلی زود ارزش سنگش با یه تیکه آشغال برابری میکنه .