خودمم نمیدونم چه جوری به این همه پست رسیدم ! یادمه اوایل کلی فکر میکردم که داخل وبلاگمچی بنویسم ، اما الان این وبلاگ مثل اون دوستی شده که دیگه هرجی دلم بخواد جلوش میگم ! راستشو بخواین دوست ندارم عنوانی برای پستام بذارم که بقیه رو جلب کنم به وبلاگم . در عین حال که دوست دارم پست هامو بخونن، دوست ندارم کسی جدید بیاد و بخونشون ! کلا یه کرم عجیبی دارم .
یادتونه بهتون گفتم افتادم داخل مرداب عسل؟ فکر کنم کم کم دارم از داخلش در میام . هنوزم کلی عسل جسبیده بهم و کلی چسبناکم و باید حواسم حسابی جمع باشه که به کجا ها دست میزنم ! راستشو بخواین مرداب مردابه ! در هر صورت شما رو غرق میکنه و شما زندگیتون رو از دست میدین ! و اون موقع که دارین غرق میشین و دست و میزنین نه تنها دیگه شیرینی عسل یادتون میره بلکه حتی احتمالش هم هست که تا آخر عمر از عسل متنفر بشین !
یادتونه چند تا پست قبل بهتون گفتم که شاید تنها راه خاموش کردن شعله های سوزان عشق ، سکسه و این کسشرا؟ میخوام بگم که اشتباه کردم . یکی اینکه عشق خاموش شدنی نیست ، اون شهوته که خاموش میشه ! دوم اینکه عشق رو خاموش نمیکنین ، بلکه بنزین میریزین روش که بیشتر از قبل جیگرتون رو آتیش بزنه ! اما لا به لای این جلز ولز زدنا و عذاب کشیدن ، شاید یه ثانیه هایی که باشن احساس بهتری نسبت به عذاب دائمیتون داشته باشید ، اونم وقتیه که لبخند و خوشحالی عشقتون رو میبینید ! به همین سادگی !
میخوام بگم اگه تلاشتونو نکنین و آخرش نشه باید حسرت بخورید که چرا نشد . اگه تلاش بکنید و آخرش نشه ، بازم باید حسرت بخورید که چرا با این همه تلاش بازم نشد ! کلا کیر تو هر نوعی از نشدن :) .
حتما داستان اون مار رو شنیدید که میپیجه دور اره و فکر میکنه اره مسخواد بهش آسیب برسونه واسه همینه ایتقدر به اره فشار میاره تا آخر سر خود مار رو بعدا مرده پیدا میکنن در حالی که اینقدر به اره فشار آورده که خودش رو کشته . داستان احمقانه ای به نَظر میرسه اما نه اگه خودتونو جای مار بذارید . فرض کنید بینایی درست ندارید ، زندگی به شنا یاد داده که بکش یا کشته شد و همیشه آماده ی حمله و مردن هستید . به جیزی میرسین که شبیه خودتوته اما داره بهتون صدمه میزنه .یک بار دورش بپیجی ، فرقی نمیکنه بعدش به کدوم سمت برین در هر صورت زخمیمیشین . اینجاست که غرایضتون وارد عمل میشه و یه دمشن رو جلوی خودتون میبینید .به جای فرار مبارزه میکنید ، طبیعیه که آسیب ببینید اما جنگیدن و مردن بهتر از فرار کردن و مردنه ! دورش میپیجید و بدتر زخمی میشید . خب طبیعیه برای در اومدن از یه شرایط سخت و پیروز شدن زخمی شدن بهای کوچیکیه ! اما دشمن سر سخت تر از این خرفاست و هرجی بیشتر زور میزنید فایده ای نداره . هر سری که یه دور دیکه دور اره میزنین با خودتون میگید الانه که دیگه شکشتش بدم ! الانه که دسگه راخت بشم ! و قبل از اینکه بفهمین چی شده از حال میرید و تمام! یه مرگ افتخار آمیز از نظر خودتون اما مضحک از تظر بقیه !
پ.ن : نتیحه ی اخلاقی با خودتون
میخوام بگم من قمار باز فوق العاده بدیم ! هروقت تو هر بازی ای شرکت کردم که توش نوعی از قمار بوده بدحور شکست خوردم ! طبیعتا بازی هایی رو بردم اما همیشه آخرش برگشتم به خونه ی اول . اگه دارید میگید من آدم بدشانسی ام نه اینطور نیست . من فقط آدم کله شقی ام . همیشه به خودم گفتم من آدم ریسک پذیری ام و از دل به دریا زدن نمیترسم . خب قاعدیا خیلی اوقات هم شکست خوردم . ربطش به قمار اینه که من به یه قاعده اعتقاد دارم . یا همه یا هیچ ! هروقت میخوام شرط ببندم یا مطمئنم که میبرم و هر چی که دارم رو رو نیکنم و یا فکر میکنم میبازم و هیچی رو نمیکنم . اگه ببرم خب خیلی گیرم میاد ، اگه ببازم هم هیچی . اما مسئله اینه همیشه همه چی اون طوری که فکر میکنید پیش نمیره ! گاهی اوقات بازی برده رو میبازید و بوم ! هرجی داشتید ، هر جقدر برده بودید ، هر جقدر سرمایه روی هم جمع کرده بودید طی برد های مختلف با یه باخت از بین میره و شما برمیگردید سر خونه اول . دقیقا همینقدر احمقم ، وارد یه بازی احمقانهی زندگی میشم و همه احساساتی که دارم و ندارم رو روش شرط میبندم . شاید به یه چند تا برد داشته باشم اما همیشه اخرش با شکست با چونه میخورم زمین و دوباره از اول !