MyAbsurdThoughts

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

۲ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

ترق !

چهارشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۱۹ ق.ظ

امروز روز باحالی بود . امروز صبح که از خواب بیدار شدم ، احساس می کردم دیشب دقیقا تو همین پوزیشن خوابم برده تا الان هنوز تکون نخوردم . از اونجایی که بابام رفته مسافرت و من موندم کلی گوشی زنگ خوردن ، اینکه با زنگ ساعت بیدار شدم نه با زنگ‌گوشی خودش پیشرفت بزرگی نسبت به روز های گذشته بود . صبح که به کار گذشت ، ظهر هم که به تلفن و قیمت کردن یه چیزی‌که می خواستم بخرم ، غروب که هم دوباره به کار . می خواستم سریع کار هارو تموم کنم و برگردم خونه که واسه دو تا امتحانی که فردا دارم بخونم ! که به خاطر گیج بازی خودمم کار به دوباره کاری کشید و دیرتر برگشتم خونه . خلاصه دست و پا شکشته یه چیزایی خوندم ، که الان می خواستم شیشه عینکمو تمیز کنم که ترق ، عینکم تو دستم‌ شکست ! به همین راحتی منم و دوتا امتحان نخونده و عینک شکسته . 

یادمه دیشب یه حسی داشتم که خیلی می خواستم بیام‌و بنویسم ولی دیر وقت بود . خیلی از موقع ها که می خوام بنویسم و حال ندارم ، شروع می کنم به حرف زدن با خودم و با شوق ذوق همه چی رو واسه خودم تعریف می کنم . راستش به طرز عجیبی بعدش هم احساس بهتری بهم دست می ده !  

امروز به خودم قول دادم بیام و بنویسم . و این شکستن عینکم بهونه ی خوبی بود که الان بیام و شروع کنم . نمی دونم دقیق دیگه چی می خوام‌بگم ولی می دونم که می خوام به نوشتن ادامه بدم . به طرز عجیبی چند روزه دوباره فکر سیگار افتاده به سرم . حتی دیشب خواب دیدم که دارم سیگار می کشم . بعضی موقع ها میگم شاید من به خودم سخت می گیرم ، شاید سیگار اون قدر ها هم بد نیست و اگه کنترل شده باشه اشکال نداره . اما از یه طرف هم خودمو می شناسم و می دونم چه آدم بی جنبه ای هستم ! و اینکه سیگار کشیدن مخالف یه جمله ایه که تقریبا یکی از ستون هایه اخلاقیه منه ، این که هر کاری که حال می ده رو نباید انجام داد ( انتظار داشتید خیلی جمله ی خفنی باشه ؟ ). 

و البته من به این جمله پایبند بودم همیشه ، و هروقت که دیدم چیزی به خودمو اطرافیانم آسیب می رسونه و دلیل من واسش فقط حال دادن و باحال بوده ، بیخیال شدم . شاید خالی از لطف نباشه که بهتون بگم این جمله اولین چطور وارد زندگیم شد و کم کم اینقدر واسم‌مهم شد . یادمه چند سال پیش داشتم با پسرخالم حرف می‌زدم . چند وقت قبلش یه بار که داشتم باهاش چت می کردم ، بهش گفتم فلان کار رو کردم . کاری که دلیلش صرفا حال دادن بود . و اونم بر خلاف انتظارم زیاد استقبال نکرد . چند ماه گذشت و همدیگه رو دیدم و بحث رفت رو همین موضوع . و اونم سعی داشت بهم بگه این کار کارِ اشتباهیه . وسط حرفاش یهم گفت جرا فلان کارو کردی ؟ و من ( که اون موقع فکر کنم‌۱۹ سالم بود) گفتم چون حال میده . بعد خیلی با حرص گفت :(( خب کون دادن هم حال میده ، حاضری بدی ؟؟ )) و بعد من سکوت کردم و محو شدم . می خوام بگم انتخاب کلماتش تو اون لحظه نمی تونشت بهتر باشه ، چون واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم و به عمق منظورش پی بردم . و بعد از اون روز همیشه با خودم تکرار کردم که هر کاری که صرفا حال می ده رو نباید انجام داد . 

البته زمین چرخید و آخرین باری که این پسر خالم رو دیدم ، گویا قصد داشت به اصرار دوست دخترش سیگار بکشه ، ولی دو‌دل بود . و البته منم طبق معمول سخنان همیشگیم علیه سیگار رو بهش گفتم و همین حمله خودش رو یادش انداختم . البته هیچ وقت خبر دار نشدم که بعدش چه تصمیمی‌گرفت . 

بگذریم .راستش چند وقته احساس تنهایی می کنم . احساس می کنم یه میلی تو وجودم هست که بهم مس گه باید با یکی حرف بزنم و تموم راز ها و افکارمو بهش بهش بگم . و به این‌فکر نکم‌که یعنی اگه نظرمو راجب فلان چیز بگم‌چه راجبم فکر می کنه ؟ اگه راجب فلان insecurityم بهش بگم ، کمکم‌می کنه یه مسخره می کنه ؟ اگه ....  . اما این اگه ها حای انگشتشون رو گردنم معلومه . 

دیگه چی بگم ؟ عینک ندارمو الان چشمام اذیتن . فکر کنم دیگه چیزی نکم بهتره . ولی آخه هینک لعنتی الان وقت شکشتن بود ؟ 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۷ ، ۰۲:۱۹
محمد ابراهیمی

Time to blame geogrophy babies

چهارشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۷، ۰۳:۰۵ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ دی ۹۷ ، ۰۳:۰۵
محمد ابراهیمی