یکی دو سال گذشته ، بار تنهایی من روی دوش دوتا از دوستام بوده . شاید اونا متوجه نبودن خودشون ولی همینکه بدون دریغ و چشم داشت باهام بودن برای بیشتر از اونچه فکر میکنند با ارزش بود ، اونها شاید نمیدونستن که دارن کسی که ترس از تنهایی داره رو از ترسش نجات میدن اما من همیشه حواسم . اما حدود شش ماهی میشه که این دو نفر تبدیل به سه نفر شدن . البته نفر سوم خیلی بیشتر از فقط برداشتن بار تنهایی بود ، و همین باعث شد که کم کم تو زندگیم پررنگ تر و پررنگ بشه ، حتی پررنگ تر و مهم تر از دوتا دوست دیگهم .
امروز؟ یکی از دوستام وارد رابطه شده و بیشتر وقتش رو برای پارتنرش میذاره و ما خیلی کمتر از قبل میبینمیش . دوست دیگه ام مه قبل تر از اینکی وارد رابطه شده بود ، تازگیا پارتنرش روی من حساس شده و به این نتیجه رسیدم که یه مدت کمتر دور و برش باشم براش بهتره . اما نفر سوم ،رابطه ی ما هم کمرنگ شده و دیگه اصلا شبیه قبل نیست. و همین طور که تا الان فهمیدین ، دوباره من موندم و حوضم. به طرز عجیبی بر خلاف همیشه که از تنها موندن میترسیدم، این سری اصلا مشکل ترسیدن نیست بلکه احساس ناراحتی عجیبی دارم.
جدا از همه ی اینها ، مسائل دیگه ای هم هست که اصلا خوب پیش نمیره ، و اینکه اصلا هیچ ایده ای برای درست کردنشون هم ندارم. فعلا همین .