MyAbsurdThoughts

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

پخ

جمعه, ۲۵ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۰۷ ب.ظ

دوست دارم بنویسم . ولی به نظرتون نوشتن زیاد از حد واسه یکی مث من حوصله نمی‌خواد؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۰ ، ۱۹:۰۷
محمد ابراهیمی

گذشته ی نزدیک

دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۰، ۰۲:۱۶ ب.ظ

در گذشته ی نه چندان دور ، فکر میکردم اگه یه روز معلم بشم ، لیاقت اینو دارم که دانش آموزام به چشم الگو بهم نگاه کنن . امروز داشتم با خودم فکر نیکردم اگه بخوام به یکی یه نصیحتی بکنم چی بهش میگم؟ تنها نتیجه ای که بهش رسیدم ، این بود که میتونم بهشون بگم  مثل نرینین به همه چی ، مثل زندگی نکنید و خلاصه اینکه مثل من نباشید . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۰۰ ، ۱۴:۱۶
محمد ابراهیمی

فوبیا

يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۱۳ ب.ظ

تو چند سال اخیر ، اینقدر همه روابطم با آدما خوب‌ پیشرفته ، که یکی از بزرگترین ترس های زندگیم شده پیام دادن به آدما !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۰۰ ، ۱۹:۱۳
محمد ابراهیمی

افتخار

شنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۲۰ ب.ظ

میدونید حس کیو دارم؟ احساس یه آدمی که تمام عمرش رو وقف پیدا مردن یه سنگ قیمتی کرده ، و بعد از سالیان سال جست و جو کردن یه سنگی رو پیدا میکنه که تاحالا مثلش رو ندیده . به جای اینکه بفروشش یا به بقیه نشونش بده ، قایمش میکنه . هودش تو دل خودش میدونه چه چیز با ارزشی پیدا کرده همین حس براش کافیه. با خودش احساس میکنه که این همه وقت و انرژی الکی نبوده و آخرش به چیزی که میخواست رسیده . اما  چند وقت بعد ، کم کم شبیه سنگش رو دست بقیه هم می‌بینه ، اولاش جدی نمیگیره اما خیلی زود متوجه میشه تقریبا هرکسی یه سنگ شبیه سنگش رو داره و دیگه سنگش به قدر کافی خاص نیست . اما یکم بیستر که میگذره ، یه روز به خودش میاد و میبینه سنگش به بی ارزش ترین حالت ممکن رسیده و سنگ هایی که بقیه دارن خیلی بهتر و باارزش تر از سنگ خودشه ، و البته که خیلی زود ارزش سنگش با یه تیکه آشغال برابری میکنه .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۰ ، ۲۰:۲۰
محمد ابراهیمی

های!

سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۱۱ ق.ظ

چند روزیه که ساعت ۷ و ۸ صبح می‌خوابم ! امشب ساعت ۱۱:۳۰ بود و تو تختم دراز کشیده بودم که احساس خوا الودگی کردم ، گفتم بگیرم بخوابم و سر صبخ بیدار میشم و بزنامه ی خوابم هم درس میشه . می‌دونید چی شد؟ خوابیدم و یک ساعت بعدش شاید و شنگول بیدار شدم ! از اون موقع همش‌میگم پا شم یه کاری کنم از یه طرفی میگم نه الان میخوابم ! از ساعت نزدیک ۱:۳۰ تا الان تو تاریکی اتاقم رو تخت دراز کشیدم . می‌خوام بگم منی که خیلی بی حوصله‌م امشب و هر وقت نمی‌تونم بخوابم خیلی عصبی میشم ، امشب فشار روانی خیلی رو مخی رو‌امشب تحمل کردم. از اون بدتر این بود که حتی ۱ نفر رو هم نتونستم پیدا کنم که باهاش حرف بزنم و وقت رو‌بگذرونم ! 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۰۰ ، ۰۶:۱۱
محمد ابراهیمی

شکست ها

يكشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۳۴ ق.ظ

از نتایجی که بهش رسیدم ، اینه که ما هر وقت می‌خواعیم کسی رو بشناسیم معمولا از پیروزی ها و دست آورد هاش تو زندگی می‌پرسیم . معمولا دست اورد های ما هستن که مشخص می‌کنن ما کی هستیم و ما رو با اون می‌شناسند ، چیزایی مثل پول ، مدرک تحصیلی ، خونه ، ماشین ، تعداد دوست دختر یا پسر ... .  سوالی که ذهن منو درگیر کرده ، چرا هنگام آشنایی از هیچکس راجب شکست ها و پستی های زندگیش و ری‌اکشنی که بهشون داشته  نمی‌پرسیم ؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۰۳:۳۴
محمد ابراهیمی

آشنایی با شما هیچوقت باعث افتخار نبوده .

دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۹، ۰۴:۲۹ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۲۹
محمد ابراهیمی

Getting over it

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۲:۳۷ ق.ظ

می‌دونید بیشتر از همه از چی خسته ام ؟ از توضیح دادن ! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۹ ، ۰۲:۳۷
محمد ابراهیمی

درخت درون

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۲:۰۳ ق.ظ

باور کنید خیلی زور زدم که انرژی لازم برای نوشتن این پست رو داشته باشم . اگه بهوام بگم الان چه حسی دارم ، احساس درختی رو دارم که ریشه هاش تو عمق خاک رسیدن به لجن ، هنوز برگاش خشک نشده و کسی نفهمیده چه بلایی داره سرش میاد جز خودش ! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۹ ، ۰۲:۰۳
محمد ابراهیمی

پست صد و بیست و دوم

چهارشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۳۱ ب.ظ

اگه بخوام از حال و هوای این روزای خودم بهتون بگم ، باید بگم تو تاریکی غرق شدم و هیچ نور امیدی نمی‌بینم . این اولین بار نیست که احساس افسردگی می‌کنم ، اما هیچوقت اینقدر طولانی و اینقدر شدید نبوده . همیشه میگن سعی کنین که به بهترین مدل خودتون تبدیل بشین ، راستش من تو چند ماه گذشته فقط و فقط به بدترین حالتم نزدیک شدم . دوتا جمله ای که خیلی زیاد این روزا می‌شنوم اینه که (( چرا اینقدر گرفته ای )) یا اینکه (( چرا اینقدر عصبی شدی )) . از خانوداه گرفته که رسما سوراخ کردن ، تا دوستان و دانش اموزام .البته نه اینکه قبلا خیلی هوش اخلاق بودم ، خودمم کاملا آگاهم که آدم غرغرو ، عقده ای و گهی هستم .  نه تنها که دیگه باشگاه نمی‌رم و درست حسابی کار نمی‌کنم ، بلکه هر لحظه امکان داره زنگ بزنن و‌بگن با این وضع کار کردنت اخراجی ! می‌دونم بهتون نگفتم ولی امسال دانشگاه قبول شدم مقطع کارشناسی ارشد ، راستش یک هفته بیشتره که اصلا داخل سایت نرفتم و هیچ تکلیفی و تحویل ندادم . اما کسشر ترین بخش زندگی من شب هاست . هنوزم که هنوزه نمی‌دونم شب هامو چه طور سر‌کنم . اگه بمونم خونه به معنای واقعی کلمه احساس می‌کنم داخل یه سلولم که حتی توش اکسیژن هم نیست . وقتی می‌رم بیرون هم که دیگه بدتر ! مثل پاشیدن نمک روی زخم می‌مونه ! حتی چند وقتی میشه که درست حسابی غذا نمی‌خورم و‌چند کیلویی لاغر شدم ! زندگی من و خود من در گه ترین حالتشه . راستشو بخواین منم نه زورم بهش می‌رسه نه راه حلی به ذهنم می‌رسه . 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۹ ، ۱۵:۳۱
محمد ابراهیمی