خستهامم
سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۳۳ ق.ظ
یه بهتره بگم ترسیدهم ، و سرگردان . نمیدونم دارم چی کار میکنم فقط میدونم راهی که دارم میرم اشتباهه آخرش فقط خودمو بیشتر ناراحت میکنم . راستش از دوران دبیرستان آرزو داشتم یه برادر داشتم . کاش یه برادر بزرگتر ، یا یه همچین شخصیتی تو زندگیم بود که من بهش اعتماد کامل داشتم . که میتونستم واسش سفره ی دلمو باز کنم و اونم میگفت من حواسم بهت هست غمت نباشه . اما من تنهام با خودم ، با خود ترسوی بی ارادهم . از فردا میترسم ، مثل آمپولی که میدونی اگه بزنی بعدش حالت خوب میشه اما اینقدر میترسی که هیچوقت نزدیکشم نمیری. خستهم ، میترسم ، و از همه بدتر فکرای
دیگه حال ندارم بنویسم. شاید بعدا آپدیت کردم.
۹۹/۰۵/۲۸