MyAbsurdThoughts

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

هممممم

يكشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۵۷ ق.ظ

دقت کردین  اگه هرچی بدبخت تر و مفلوک تر و افسرده تر باشین ، به همون میزان سکسی تر هم هستین ؟ در واقع اگه شما خوشحال باشین یا هر نشونه ای از امید به زندگی از خودتون نشون بدین میشین اسکل و احمق ، و هرچی افسرذه تر باشین نشون دهنده ی اینه که باهوش ترین و بیشتر حالیتون میشه ! و اصل ماجرا هم اینه که باید این بدبختی و چس نال هاتون رو تو بوق کرنا کنین تا همه بفهمن . همه مثل من اینقدر مظلوم نیستن بیان تو وبلاگ تار عنکبوت بسته شون چرت و پرت بگن و چس ناله هاشون رو اینجا خالی کنن . 

شنیدین می گن زمان همه چی رو می شوره و از بین می بره؟ خب تقریبا راست گفتن ، اما مشکل اینجاست خیلی از چیز هایی که نباید رو هم با خودش می شوره و می بره . مثل چی ؟ مثل شور و شوق زندگی . هر چی رمان می گذره ، کارایی که واسمون لذت بخشن کمتر و کمتر میشن . بعضی موقع ها میگم چرا یه کار خیلی ساده مثل دویدن واسه بچه کوچیک باید اینقدر جذاب و هیجان انگیز باشه ؟ و همیشه به این فکر می کنم چون واسش تازه ست. اما هرچی بزرگتر میشه این تازگی و جذابیت از میره و وارد دنیای کسل کننده ی بزرگتر ها میشه . می دونین چی منو کسل کرده ؟ زندگی کردن . اینکه صبح پاشی ، بری سر کار ، دانشگاه ، غذا بخوری ، شبا بخوابی و همه این کار ها . این روندی که هر روز تکرار می شه و چاره ای جز پذیرفتنش نداری . شاید بخواین بگین مشکل از بی هدفی و بی انگیزگیه ، شایدم راست می گین و انگیزه های من اونقدر قوی نیستن . احساس می کنم یه مدته چیزی پیدا نکردم که بندازمش تو مغزمو مثل خوره بیوفتم به جونش و انرژی مو سرش خالی کنم . شاید واسه اینه الان همچین نظری دارم .اما مشکل فقط دنیای کسل کننده نیست . جدا از حوصله سر بر بودن ، خیلی هم دنیای ناجوریه . پدری که دخترش رو شکنجه میده و می فرسته واسه مادرش تا ازش پول واسه مواد بگیره ، دختر 6 ساله ای که دیوار مدرسه روش خراب میشه و می میره ، پدر و مادری که 3 تا بچشون رو می فروشن به معتاد محل و هرکاری دلش میخواد باهاشون می کنه ، آدمایی که با اعتنایی از کنار همه چی رد می شن ، هیچکس حاضر نیست کس دیگه ای رو درک کنه و همه هیچ کس حاضر نیست خودش شروع کننده باشه و همیشه منتظر بقیه هستن. سگی که روش بنزین می زنن و نصف بدنش رو می سوزنونن ، یا سگی که با بیل می زنن تو صورتش و فکش می شکنه . بعضی موقع ها می گم شاید همه ی اینا شاید فقط اینور ها اتفاق میوفته . شاید بقیه جاها اینطوری نیست . شاید باید برم بقیه جاها رو هم ببینم شاید یکم امیدم به انسانیت بیشتر شد . وقتی به خود چند سال پیشم فکر می کنم ، هیچ وقت فکرشو نمی کردم روزی نگران این باشم که چرا این همه کودک آزاری و درد و کوفت زهرمار تو این خراب شده زیاده . شما که دیگه محرمید ، وقتی اول دبیرستان بودم آرزوم این بود یه روزی تو شرکت راک استار کار کنم . اما خب فکر کنم لا به لای اون همه درس و مشق و فشار های دوران دبیرستان ، جدی جدی یادم رفت که چه آرزویی داشتم . خلاصه اینکه دنیای بدیه . ما هم مجبوریم به زندگی کردن . اونجوری که دوست داریم . راستش من حتی نمی خوام وقتی مردم ازم به نیکی یاد بشه و همه من رو به خاطر بسپرن و به عبارتی در یاد و خاطره ها جاودان بشم . فقط دوست دارم لحظه ای که می میرم بتونم به عقب نگاه کنم و بگم ارزشش رو داشت . راستش من به مردم زیاد فکر می کنم . دوست دارم بدونم لحظه ای که می میرم کی هستم و دارم چی کار می کنم . دوست ندارم سوپرایز بشم و یهو بیاد سراغم . واسه بعضی موقع ها یه دودوتا چهارتایی با خودم می کنم ببینم چند چندم با خودم . 

بگذریم . بعضی موقع ها پیش میاد که شبا به یه پیاده روی کوتاه می رم . در حد یه سوپرمارکت رفتن . و می خوام بگم از این کار لذت می برم . به این فکر می کنم ای کاش همیشه دنیا این شکلی بود . همین قدر آروم و خنک . خیابون ها ساکت بود و سگ و گربه ها با آرامش سرشون تو کتر خودشون بود . ای کاش اون طورف تر به کودکی تجاز نمی شد ، بچه ای از خونش نا امید نمی شد و دیواری رو سر بچه ای خراب نمی شد . ای کاش همه مثل الان همیشه آروم بودن و مهربون . و ای کاش مثل این مسیر که توش کارتون خوابی نمی بینم ، واقعا هیچ کارتن خوابی وجود نداشت . اما خب واقعیت فرق داره . به محض اینکه برسی به خونه و یه سری به اخبار بزنی ، می بینی یه کودک به خاطر تجاوز مرده ، یه نفر به خاطر عقیدش زندانی شده و یه عده هم سر هیچ و پوچ دارن به هم فحش می دن و تو سر کله ی هم می زنن . دنیای ما خیلی شبیه به دنیای مانگای حمله به غوله . دو طرفی که از هم دیگه متنفرن . و هر دو می خوان انتقام عزیزانشون رو بگیرن . مهم نیست که حق با کیه و کی شروع کرده ، مهم اینه هیچ کست حاضر نیست از خود گذشتگی کنه و همه می خوان انتقام بگیرم . مشکل ما هم همینه . هیچ کدوممون حاضر نیستم یکم عقب بکشیم و از خودمون بگذریم . و همه مون دلایل خودمون رو داریم که از بقیه بدمون بیاد . اما هیچ کس حاضر نیست خودشو جای بقیه بذاره ، و به کس دیگه ای جز خودش حق بده . من ازت بدم یاد چون تو از من بیاد میاد و تو هم از من بدت میاد چون من ازت بدم میاد . و این داستان ادامه دارد.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۰۶
محمد ابراهیمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی