خنده پس از گریه
دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۴۸ ب.ظ
داره تو یه دشت پر ازگل و بلبل قدم می زنه که یهو پاش رو میره روی مین . از اونجایی که تنهاست ، خودش با یه پا خودشو می رسونه به بیمارستان . تو مسیر کلی خون ریزی می کنه و درد میکشه و همش به فکر اینه که کی این درد لعنتی تموم میشه . در واقع تنها چیزی که بهش فکر می کرد خوابیدن درد پاش بوده . تو بیمارستان با کلی پانسمان و مسکن و چیزای دیگه هرجوری هست دردش رو از بین می برن اما هنوز پاش زخمه و خون ریزی داره . و شروع می کنه به روز شماری کردن واسه روزی که کی قراره پاش خوب بشه .
یه مدت می گذره و بالاخره زخم پاش خوب میشه . نه درد میکنه و نه خون ریزی داره . اما تازه فهمیده چه بلایی سرش اومده. و تازه فهمیده که باقی عمرشو با یه حسرت بزرگباید سر کنه ، حسرت پای از دست رفتش !
۹۷/۰۳/۲۸