در ادامه ی خزعبلات
چند روز دیگه اولین امتحانمه . و خوشحالم ! ماه رمضان اصولا ماه مسخره ایه . جدا از بهمخوردن برنامه خواب و غذا و از کار و بار افتادن ، نصف ماه رمضان رو به جواب دادن سوال چرا روزه نیستی می گذرونم . بعضی موقع ها واقعا عصبی میشم که همه با تعجب و با لحنی که خودشونو در جایگاه پند و نصیحت می بینن میگن عهههه چرا ؟ ولی وقتی منتظرن یه جواب قانع کننده بشنون منم با اعتنایی می گم چون دست ندارم.
به این درجه از عرفان رسیدم که قبل هر امتحان مشخص می کنم که فلان درس رو می خونم یا نه ! مثلا اولین امتحان که دانش و جمعیت خانوادهست رو هنوز حتی جزوهشو نگرفتم . قصد گرفتن هم ندارم. شاید صبح۹ امتحان از انتشاراتی دانشگاه بگیرم و یه نگاهی بهش بندازم . می دونین مثل چی می مونه ؟ فکر کنین ساعت ۴ صبحه و دارین می خوابین . و می خواین ساعت ۷ بیدار بشین . اگه دلیل مهمی داشته باشین هرجور شده بیدار میشین . ولی اگه بدون زیاد لازم نیست بیدار شین احتمالا بیدار شدن خیلی واستون سخت میشه . منم از اونجایی که می دونم دوست ندارم بخونمش کلا خودمو سرکار نمی ذارم :))
سالن امتحانات دانشگاه یه سقف خیلی بلند و کلی نورگیر داره . و برخلاف همه ی سالن های امتحان یه فضای دلگیر نداره . واسه همین ازنشستن تو اون سالن خیلی لذت می برم . می شینم و نگاه می کنمچطوری همه استرس دارن و با هم دیگه پچ پچ می کنن. یه عده دنبال صندلیشون میگردن و یه عده هم مقدمات تقلب رو فراهم می کنن . بعضی ها هم همیشه با حالت پریشان و ترسیده میان میگن خوندی ؟؟ منم میگم مثل سگ خوندم !! و اونها بدتر می رینند به خودشون =)) . مراقب هاهم که طبق معمول همش میگن بشین بشین .
چرا گفتم امتحانات رو دوست دارم ؟ چون این جور چیزایی حواسمنو پرت می کنن از مسیر اصلی زندگی . نه اینکه بگم امتحانا چیز کم اهمیته ، ولی الان چیزای مهم تری هستن که به وسیله امتحانا می تونم از دستشون فرار کنم ! فکر کنم این مهارت شبیخون زدن رو خوب یاد گرفتم . اولش شروعکردمنوشتن فقطمی حواستم ذهنمو مشغول کنم به بعضی چیزا فکرنکنم . می دونستم می خوام چی بنویسم ولی اینقدر جمله بندی هاشو تغیر دادم که آخرشبه این نتیجه رسیدم مشکل از جملخ بندی نیست ، خودممنمی دونم با خودم چند چندم واسه همین همش عوضش می کنم . اگه بخوام از مضحک ترین های حالت خودم بگم ، موقع هاییه که می خوام یه چیزی رو هرطور شده ادامه بدم . مثل این پست که احتمالا متوجه شدید الان چند خطی میشه که فقط الکی دارم کلمه ها رو پشت سر هم می ذارم . راستشهمین چند ماه وبلاگنویسی تاثیرات و عجیب و جالبی روم گذاشته . مثلا اینکه تو اینستاگرامم چند تا پست گذاشتم ، خودم براشون کپشن نوشتم ! برای اولین بار بعد ازپنج شش سال ! و اینکه به کسایی که هم که خودشون واسه خودشون کپشن می نویسن هم بسیار علاقه مند شدم . همین دیگه سرتون رو درد نمیارم. احساس می کنم این قدر بی محتوا و چرت می نویسم وبلاگمو زشت می کنم . ولی بعد فکر می کنم مگه از اول قرار بود چیزی غیر از این باشه ؟ اصلا اسمش روشه دیگه my absurd thoughts . انتظار دارین چی بخونین توش ؟