افکارپریشون ۲
می دونی این که اکست با کراشت بره بیرون و نکست ببینه و به جی افت بگه یعنی چی ؟
این استوری ای بود که الان تو اینستا چشمم بهش خورد . دقیقا ایننبود اما یه همچین جیزی بود . می تونم بگمکلکسیونی از کلمه هاییه که ازشون متنفرم و مفهومی رو می رسونن که بازم ازش متنفرم . کراش . چقدر بدم میام از اینکلمه . و به طرز عجیبی نمی دونم چرا . نمی دونم ازکلمهش بدم میاد یا ازمعنی و مفهوم و اون تصویری که تو ذهنم درست میکنه . اما می دونم که دوسش ندارم .
البته اینکه بگم خودم تا حالا ((کراش)) داشتن رو تجربه نکردم احمقانست . یادمه دبیرستانکه بودم ، از یه دختره که هر روز دم در مدرسه می دیدمش خوشم میومد . کفشاش و کیفش قرمز بودن . موهاش چتری و فکر کنم بور بود . فقط یه بار از نزدیکدیدمش که اونم تو مغازه نزدیک مدرسمون بود . تنهت چیزی که باعث می شد وسط اون شلوغی و لباس فرم های سورمه ای تشخیصش بدم کفشای قرمزش بود . فکرکنم حتی اگه یه بار از نزدیک و با لباسی غیر از لباس فرم مدرسه می دیدمش نمی تونستم بشناسمش ! دقیقا مفهوم کلمه ی کراش واسه من یعنی این .
وقتی که اون دختره کفشاشو و کیفشو عوضکرد و دیگه پیدا کردنش بین سخت ، به یه نتایجی رسیدم . اینکه هیچ وقت سمت کسی که فقط با یه کفش عوض کردن گمش می کنم ، نرم . و فکرکنم این از معدود تصمیمات زندگیم بود که تو طولانیمدت بهش عمل کردم . البته اینکلیات اونتصمیم بود که با گذشت زمان جزئیات همبهش اضافه شد و من مصمم تر شدم سر این تصمیم .
بعضی موقع ها فکرمیکنم شاید زیادیهمه چی رو جدی می گیرم . شاید واقعا یکی ازمزه های زندگی همین کراش هان که میان و میرن . یه جورایی زندگی مثل آمپول می مونه ، هر چی بیشتر سفت بگیری بیشتر درد داره . شاید معنویات شیرینتر باشن اما از طرفی می تونن خیلی دردناک باشن . تازه دارم به این نتیجه می رسم که تو زندگی من ، هیچ بالانسی بین مادیات و معنویات وجود نداره . و تعادل بر قرار کردن بین این دوتا سخته واقعا . اما طبق معمول زورمو می زنم ، و حتی اگه نتونمم هم حداقل آخرش می تونم به خودم بگم at least I tried .باشد که رستگار شوم .
بگذریم . اگه گیم او ترونز رو دیده باشین ، احتمالا یکی ازچیزایی که ذهنتونو درگیر کرده رابطه ی دوتا شخصیت جیمی و سرسیه . اگه سریال رو ندیدینبگم که این دوتا خواهر برادر دوقلو هستن و باهم رابطه ی عاشقانه دارن . شخصیت جیمی رو خیلی دوست دارم . اینکهچطور به عنوان یه شخصیت منفور که با خواهرش رابطه داره داستان رو شروع کرد و تبدیل شد به یه شخصیت خیلی دوست داشتنی . البته یه تضاد خیلی جالبی بین این دو نفر هست . این که چه طور رابطه ی خودشون رو توجیه می کنن . جیمی یه جا میگه : ((we don't choose whom we love . It's just ,beyond our control)) . و اگه اشتباه نکنم و درست یادم باشه این جمله رو خطاب به زنی میگه که محافظ پادشاه بوده و در عین حال عاشق پادشاه . و اینکه این جمله رو از بون کسی که عاشق خواهرشه بشنوی خیلی تاثیر گذار تره . و از این جا بود که کمکم از شخصیت جیمی خوشم اومد و نظرم راجبش عوض شد .
اما نظر خواهرش سرسی کاملا متفاوته . (( I don't choose Tywin lanister , I don't love Tywin lanister. I love my brother , I love my lover )) . برداشتی که من دارم از اینجملات اینه که برخلاف جیمی ، سرسی خودش تصمیمگرفته که جیمی رو دوست داشته باشه . که واقعا به نظرم تضاد خیلی زیباییه .
یکی از سوالاییکه همیشه از خودممیپرسم ، چند تا از آدمایه زندگیمون رو انتخاب کردیم کا دوست داشته باشیم ، و چند تا رو بدون انتخاب دوست داریم ؟ چند نفر هستن هستن که انتخاب کردن کردن مارو دوست داشته باشن ؟ اصلا کدومشون بهتره ، انیکه انتخاب کنی ارزشش بیشتره یا اینکه انتخاب نکنی و دست خودت نباشه ؟ اصن مگه مهمه؟ :)) نمی دونم . اما over think کردن و کلی وقت و انرژی گذاشتن واسه فکر کردن به اینجور چیزا از عادت ها و تفریحات منه .
حرف از تفریح شد یه چیز دیگه همبگم .یکی از تفریحاتجدیدم شده اینکه میرم ارکستر های موسیقی های معروف یا اوناییکه خودمدوست دارم رو پیدا می کنم و نگاه می کنم . واقعا لذت بخشه . این که اینهمه آدم تونستن به این هماهنگی برسن و این همه سر و صدای موزون و گوش نواز رو به وجود بیارن . نگاه می کنم که جطوری همشون قیافه هاشون خیلی جدی و متمرکزه روی کاریانجام میدن و نشونمیده که جقدر واسشونمهمه . گاهی همبهشون حسودیم میشه .نگاه می کنم به انگشتای دستشون . و بخ این فکرمی کنمکه واسه ی تولید موسیقی ، از ذهن اونیکه موسیقی رو سراییده (؟!) تا این همه آدم که اینقدر با جزئیات و با هماهنگی با هم کارمی کنن. هر بار واسم تازگی و زیبایی داره .
همین دیگه . و ممنون از شما از عزیزان که می شینید این جرت و پرت های من رو می خونید :))