پست سی ام !
توانایی جدیدم تو ربط دادن چیزا به همدیگه گفتم بودم آره ؟ بهتونبگم که یه بار تو باشگاه بودم و این سری جدی جدی داشتم پرس سینه می رفتم . تنها همنبودم و دوستم بود که بهم کمک کنه ، و منم از موقعیت استفاده کردم و ست آخر رو تا اونجایی که تونستم سنگین رفتم . ۴ تای اول رو خودم رفتم ، ۴ تای دوم رو با کمک رفتم و رسید به ۲ تای آخر . با خودم گفتم بسه همین قدر ، اما از اونور یه ندایی اومد کل پیشرفتی که قراره بکنی تو همین دوتای آخریه که می خوای نری . منم تنبلیو کنار گذاشتمو در حالی که دوستم داشت می گفت بسه دیگه به زورگفتم نه دوتا دیگه . خلاصه که دوتای دیگه رو با بدبختی رفتم . که یهو دیدم دوستم از اونور برگشت گفت ((بسه دیگه بابا چه خبرته ، حتما باید زیر هالتر جون بدی تا بیخیال بشی ؟ همینه دیگه همیشه همع جات درد می کنه )) .منم یه لبخندی زدم و نگاش کردم . گفت خنده داشت ؟ گفتم نه فقط من یه برداشت دیگه ای از حرفت کردم .
می خوام بگممثل من نباشید ، زندگی یه فیلم نیست که اگه هیچ وقت تسلیم نشید آخرش همیشه پیروز می شید. گاهی اوقات هر چی بیشتر زور بزنید ، آخر سر فقط خودتون می مونید با یه بدن پر از آسیب دیدگی . به موقع تسلیم شدن رو یاد بگیرید به عبارتی.