MyAbsurdThoughts

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

و روز دختر !

يكشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۷، ۰۳:۳۹ ق.ظ

روز دختر ! بگذریم از اینکه چرا روز ((دختر)) و چرا این روز . یه جکی بود میگفت چرا روز پسر دختر داریم و روز پسر نداریم ؟ و بعد اون‌یکی طرف میگفت خب به همون دلیل که روز آدمای معلول داریم ، روز آدم سالم نداریم ! راستش رو بخواین منم یه جورایی موافقم ! آدم بودن ، نه ، بهتره بگم‌کلا زنده بودن (هر موجودی که هستین) واقعا سخته ! و سخت تر‌هم میشه اگه انسان باشین و دختر . و واقعا دختر بودن تو کشور ما مثل این می مونه که شما معلول و ناتوان هستین در کل زندگی. می دونم‌که من به عنوان یه پسر هیچ وقت نمی تونم بفهمم دختر بودن چه حسی داره . راستش حتی نمی خوام هم بفهمم . اینکه هر وقت حرف از تجاوز میشه فوری حرف از آبروریزی برای دختر و خانوادش میشه و حتی از طرف خانواده تهدید به مرگ میشه  ، اینکه به عنوان یه دختر ارزش و ((مزّه))ت به اینه که دست نخورده باشی ، اینکه اجازه تصمیم گیری برای زندگی خودت نداشته باشی ، اینکه اجازه بروز هیچ گونه احساسی (مخصوصا جنسی) نداشته باشی ، اینکه ... کلی چیزای دیگه که خودتون بهتر از من می دونید‌، اینا چیزای نیستن که من پسر هیچ وقت بدونم درک کنم . متاسفم که نمی تونم یه متن احساسی قشنگ بنویسم یا باعث دلگرمی تون بشم ، راستش حتی نمی دونم حرف حسابم از نوشتن این متن چیه و چی می خوام بگم . اما می خوام بگم‌منم اندازه خودم به یادتون هستم ! می دونم مسخره‌ست که اوج کاری که از دستم بر میاد نوشتن این متن تو وبلاگ سوت کور و به جان خریدن لقب کس لیسه !
یادمه یه بار دوم دبیرستان بودم و تولد یکی از دوستام بود ، داشتم فکر می گردم یه اس ام اس تبریک ( از اینا که یه متن سکسی و یه بیت شعر داره) واسش بفرستم که پشیمون شدم ، و فقط بهش گفتم (( سلام ، تولدت مبارک ، سال خوبی داشته باشی )) . و اونم جواب داد (( همین ساده بودنت رو دوست دارم ، ممنون !) راستش هنوزش نمی دونم تعارف کرد یا مسخره  یا جدی گفت ، ولی امید وارم شما هم تبریک روز دختر رو از من در عین سادگی و بی‌ریخت بودن بپذیرید ! :) 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۳:۳۹
محمد ابراهیمی

نول

چهارشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۲۲ ق.ظ

وشنفکری تو این‌ کشور خیلی بحث جالبیه ، در واقع حتی اگه از این بگذرین که روشنفکر کلا توهین به حساب میاد تو کشور ما ، انواع اقسام مختلفی هم داره ! یکیش هم اینه که‌همیشه خودتون رو جدا از جو و جریان به وجود اومده بدونید و متفاوت عمل کنید ! مثلا چی ؟ منظورم این نیست که مثلا بیاین بگین فوتبال واسه حواس پرت کردنه مردمه ، بلکه یه قدم‌هم‌جلو برین و کل ماجرای فوتبال در‌مقابل بدبختی های مردم رو بدون اینکه طرف خاصی داشته باشید ، مسخره کنید و هر دو طرف رو اسکل بدونید ! الانم می خوام‌یکم از فاز ها بردارم ، گفتم که بدونین که خودم‌در جریانم دارم چی کار‌میکنم !
می خوام بگم که به نظر من ما ایرانی ها مشکل اصلیمون ، یا حداقلی چیزی که خیلی منو اذیت می کنه ، اینه که بلد  نیستیم با هم‌کنار بیایم و هم دیگه رو دوست داشته باشیم ! چرا ؟ چون‌همیشه همه چیز باید طبق میل ما باشه ، همه جیز باید به مزاج من خوش بیاد ، همه ی رفتار ها و کلمات فلان نفر باید مورد تایید من باشه و دقیقا طرز فکر من‌رو داشته باشه ! حالا اگه یکی از این هارو نداشته باشی ، در عرض صدم ثانیه از لیست محبوب ترین ها پاک میشه و تبدیل میشه به احمق ، ابله ، منفور و در موارد بسیاری مزدور و وطن فروش ! فقط یه کوچیک یه نفر‌کافیه به مزاق ما خوش نیاد و اون وقت اون طرف میشه کیسه بکس عقده های یه ملت. انگار نه انگار که که‌همه ما آدمیم و هر کی نظر خودشو داره ، و اگه کسی یه درجه خلاف نظر ما رفتار کنه صلاحیت دوست داشته شدن و قابل احترام بودن رو از دست میده !

فعلا همین . باز هم واستون از این فازا برخواهم داشت ! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۷ ، ۰۲:۲۲
محمد ابراهیمی

آدم جوگیری هستم‌!

سه شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۸ ق.ظ

دقیقا همین قدر که می بینید ، یه صبح تا شب دوست دارم بشینم بنویسم ، یه روز دیگه می خوام‌بنویسم ، ولی حال ندارم و یهو بیخیال می شم . 

ولی جدا از جوگیری آدم فراموش کاری‌هم هستم . همه‌چیو یادم می ره . حتی احساساتی که داشتم. فقط یه کانسپت کلی ازش یادم می مونه . فقط در حدی که یادمه حس خوبی بود یا نبود . و البته همین باعث میشه خیلی از اتفاق ها چندین بار سرم بیان ، اینقدری که دیگه کامل یادم بمونن‌ . ولی امروز داشتم یه نگاه به نوشته های این وبلاگ می انداختم کامل و با جزئیات همه چی رو یادم انداختن . اینکه موقع نوشتن تک تک‌پست ها چه حسی داشتم و به چی فکر می کردم . حس جالبیه . مثل این می مونه داری یه نفر دیگه رو از بیرون نگاه می کنی و قضاوتش می کنی و اون یه نفر هم خودتی . 

داشتم‌به این فکر‌می‌کردم‌چی بنویسم ؟ از خودم‌؟ یه داستان چند خطی از خودم بنویسم در حالی که احساس سکسی بودن خاصی بهم دست داده که چه  شاهکاری خلق کردم بذارمش اینجا ؟ یا بیام گه خوری فلسفی و روانشناختی راه بندازم ؟ که تصمیم گرفتم به این خاطره پسنده کنم که جام جهانی کلا جو باحالیه !امروز بابام که فکر کنم تو عمرش یه بار هم‌ نشده با تصمیم خودش فوتبال نگاه کنه ، با یه پلاستیک تخمه اومد سراغم و گفت تخمه‌گرفتم‌واسه بازی امشب بشینیم نگاه کنیم ! :)) منم گفتم بابا بازی فردا شبه امشب استراحته . اونم گفت عه جدی ؟ پففف .البته الان کلا یه جوریه شما حرف از فوتبال بزنی ده نفر حمله می کنن بهت که خاک بر سرت ، فلان جا آب نداره ، فلان‌قدر دزدی شد ، به فلان نفر تجاوز شد اونوقت تو به فوتبال فکر‌ می کنی ؟دلار فلان قدر شد اونوقت شما دارین وبلاگ منو می خونین ؟!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۷ ، ۰۰:۳۸
محمد ابراهیمی

یا شاید ...

شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۵۴ ب.ظ

یا شاید‌هم‌مثل یه مگس ، که‌همه‌چیو هزار تا می بینه . می خواد با دستای کوچیک خودش همه رو خفه کنه اما زورش به کسی نمی رسه . رو‌گردن‌هر‌کی می شینه یه دست میاد به سمتش و از ترس فرار‌می‌کنه . و‌مدام از خودش می‌پرسه :(( چه بلایی داره سرم‌میاد ؟؟؟؟؟؟؟؟))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۷ ، ۲۱:۵۴
محمد ابراهیمی

میشه بغلم کنین ؟

شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۲۹ ب.ظ
مثل یه سگ پشمالو . یه سگ‌پشمالو با موهای مشکی بلند که از کثیفی سفت شدن و به هم چسبیدن . تو یه شهر فوق العاده گرم زندگی می کنه . تو زمستون به دنیا اومده و اولین باره داره گرما رو می بینه . و تازه فهمیده که همچین موجودی واسه زندگی تو اینجور آب و هوایی مناسب نیست . سگ ها نمی تونن عرق‌کنن و خودشون رو خنک کنن ، واسه همین هر جوب آبی رو که می بینه خودشو می ندازه توش و خودشو خیس می‌کنه . اما‌کافی نیست و فقط کثیف تر میشه و لجن بیشتری بهش می چسبه . فقط یه راه به ذهنش می رسه . بره و کوچ کنه . اینقدر بره و بره و بره و بره تا به یه شهر با آب و هوای خوب برسه . جایی که شاید یه رودخونه تمیز پیدا کنه و خودشو تمیز بشوره . شایدم یکم خوشگل شد و یه نفر به سرپرستی بگیرش .اما اونقدری بهش سنگ‌پرت کردن و با لگد زدنش که دیگه فکر اعتماد به یه آدم خیلی کمرنگ شده تو ذهنش .ولی چه تضمینی هست که می تونه از بیابون رد بشه و خودشو به حتی به شهر دوم برشونه ؟ حتی اگه از گشنگی و تشنگی نمی ره حیوون های وسط راه می ذارن زنده بمونه ؟ اصلا کجا معلوم‌که در نهایت به یه جای بهتر می رسه ؟ 
پ.ن : خوشم از این نوشتن نمی اوند ، احساس می‌کردم تصویر بدی از خودم دارم نشون میدم . اما الان دوست دارم تا جایی که می تونم بنویسم و منفی ترین تصویر‌ممکن از خودم رو نشون بدم . دوست دارم برم باشگاه . یه رشته ی رزمی . جلوی یه نفر  وایسم و بگم تا جایی که می تونی بزن . بهش میگم بزن تو شکمم ، از ضربه به شکم نفرت دارم ! می دونین این حجم از عصبانیت از‌کجا میاد ؟ خودمم تازه فهمیدم . تا حالا شده با خودتون لج کنید ؟ مثلا می رین استخر ، می خواین شیرجه بزنین تو آب اما می ترسین . و با خودتون لج می کنید و می گید واسه اینکه روی خودمو هم کم کنم باید شیرجه رو بزنم ! درسته که اینجور مواقع کم‌کردن روی خودتون خیلی لذت بخشه ، اما این حرکت یه جور شمشیر دو لبه می مونه . اگه نتونین به خودتون غلبه ، احتمالا تا یه مدت همش سر خودتون غرغر مس کنید . یه همچین بلایی سرم اومده . سر یه سری مشائل ساده و مبتدی ، ریده شده بهم و با مخ خوردم زمین! و انجام یه سری از ساده ترین و مبتدی ترین‌کارهایی که هر روز خیلی ها انجام می دن و از کنارش ساده می گذرن واسه من شده از بزرگترین حسرت هام ! تنها کسی هم‌کم زورم بهش میرسه شمایین و این وبلاگ !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۷ ، ۲۱:۲۹
محمد ابراهیمی

مدال

جمعه, ۱ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۱۰ ب.ظ

به خودم میام ، رو تاتامی ام .راند دومه و دیگه نفسم به زور بالا میاد .اولین‌باریه که با تمام وجود می خوام برنده بشم . اما حریفم هنوز سر حال به نظر می رسه . حمله می کنه و می خوام جوابشو بدم اما خستگی نمی ذاره درست فکر کنم ، مشت و لگد هامم دیگه زوری ندارن . فقط دوست دارم تموم بشه . و همون لحظه جلوی چشم همه ی تماشاچی ها و داور ها دراز بکشم . دراز بکشم و در حالی‌که نفس نفس می زنم و حتی نبض مویرگ های بدنم رو احساس می کنم ، به هووووو کشیدم مردم گوش بدم . و در نهایت داور منو برنده اعلام می کنه و هووووو کشیدن هایی که بلند تر میشن . درست بر خلاف تیم ملی که سزاوارنه شکست می خوره ، من در عین ناسزاواری پیروز می شم . مدال رو میدن بهم . یه مدال خیلی زشت . می ندازنش گردنم‌که یهو متوجه میشم مدال خیلی داغه ، مثل اینکه تازه از کوره درش آورده باشن ! سینه ام می سوزه و جای مدال روش می مونه . اما دوستش دارم . بیشتر از هرچیزی . حاضرم برای این مدال کثیف و زشت ، خودخواه ترین و کثیف ترین آدم دنیا بشم. و صدای هوووو کشیدن مردم همچنان‌داره میاد .
می خوام برگردم که متوجه میشم ماشینم رو پنچر کردن و شیشه هاش رو شکستن . میرم سوار تاکسی یا اتوبوس بشم اما‌کسی سوارم نمی کنه . و با خستگی ای که تو بدنمه ، پیاده شروع‌می کنم به حرکت به سمت خونه . تو راه همش صدای نوتیفیکیشن گوشیم میاد ، فکر کنم همع حمله کردند بهم . به خودم زحمت نمی دم نگاهشون کنم .
می رسم به خونه . می رم خودمو می اندازم تو تخت خواب و خوابم می بره . فرداش پا می شم و می بینم کل بدنم از مبارزه ی دیروز کبوده ،سوختگیم‌هم خوب شده و رو باحالی از خودش به جا گذاشته ! به سختی می تونم‌تکون بخورم . تلویزیون رو روشن می‌کنم‌اما‌هیچکی حرفی از‌من و مدالم نمی زنه . گوشیم رو بر می دارم و  می بینم دیگه کسی واسم‌کامنت نمی ذاره . می رم تو خیابون و متوجخ میشم دیگه کسی منو نمی شناسه . بر می گردم خونه ، مدالمو می اندازم گردنمو شروع به فوتبال نگاه کردن می کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۷ ، ۲۳:۱۰
محمد ابراهیمی

خنده پس از گریه

دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۴۸ ب.ظ

داره تو یه دشت پر از‌گل و بلبل قدم می زنه که یهو پاش رو میره روی مین . از اونجایی که تنهاست ، خودش با یه پا خودشو می رسونه به بیمارستان . تو مسیر کلی خون ریزی می کنه و درد میکشه و همش به فکر اینه که کی این درد لعنتی تموم میشه . در واقع تنها چیزی که بهش فکر می کرد خوابیدن درد پاش بوده . تو بیمارستان با کلی پانسمان و مسکن و چیزای دیگه هرجوری هست دردش رو از بین می برن اما هنوز پاش زخمه و خون ریزی داره . و شروع می کنه به روز شماری کردن واسه روزی که کی قراره پاش خوب بشه .
یه مدت می گذره و بالاخره زخم پاش خوب میشه . نه درد می‌کنه و نه خون ریزی داره . اما تازه فهمیده چه بلایی سرش اومده. و تازه فهمیده که باقی عمرشو با یه حسرت بزرگ‌باید سر کنه ، حسرت پای از دست رفتش ! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۴۸
محمد ابراهیمی

شاید برای شما هم اتفاق بیفتد !

دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۴۵ ق.ظ

به نظرم قهر کردن با کسی که خیلی دوستش دارین و اصلا دلتون نمی خواد باهاش قهر کنین ، از‌مظلومانه ترین حالت های ممکنه . فرض کنید از دست یه نفر ناراحت هستید و باهاش قهر‌می‌کنید . نمی خواید سرش غرغر کنید یا عصبانی بشید ، مبادا که یه موقع ناراحتش کنید ! تنها کاری که به ذهنتون می رسه قهر کردنه . قهر می کنید که خودتون رو از طرف دریغ کنید و از اونجایی که فکر می‌کنید اونم دوستون داره، با خودتون خیال می کنید این قهر تنبیه مناسبی می تونه باشه ! و منتظر یه عذر خواهی می شینید . اما به خودتون میاین و متوجه می شین نه تنها کسی قرار نیست عذر خواهی کنه ، بلکه حتی کسی متوجه شما و قهرتون هم نشده ! 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۴۵
محمد ابراهیمی

مشترک مورد نظر در دسترس نیست

شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۲۰ ق.ظ
همیشه سعی کردم جوری رفتار کنم‌که از دیگران انتظار دارم رفتار‌کنن . مثلا‌اگه انتظار دارم بقیه درست رانندگی‌کنن ، خودم اول باید درست رانندگی‌کنم . اگه بددهنی و فحش دادن تصویر خیلی بدی از آدما رو تو ذهنم میاره ،خودم همیشه سعی می‌کنم تا حد امکان فحش ندم !
چرا اینارو میگم ؟ الان اتفاقی یاد دوران دبیرستان افتادم. فکر کنم سوم دبیرستان بودم . یه دوست داشتم دوران دبیرستام‌که خیلی به هم‌ نزدیک‌بودیم. عید نوروز بود . یه روز ساعت ۶ صبح زنگ زد بهم . منم بیدار شدم و جواب دادم. با تعجب و صدای خواب آلود پرسیدم چی شده ؟ گفت هیچی من الان تو ماشینم وسط جاده . تازه بیدار شدم خوابمم نمیاد اصلا .گفتم چی کار کنم چی کار‌نکنم ، با خودم‌گفتم یه بسته میگیرم زنگ‌میزنم به ابی ! ( دوستام با این صدام میکنن) .منم گفتم یعنی چی الان جدی میگی ؟ گفت آره ، الان ساعت ۶ عه تا ساعت هفت که بسته تموم میشه وقت داریم . خلاصه منم در حالی که دراز کشیده بودمو پتومو کشیده بودم روم یک ساعت آینده رو به حرف زدن باهاش گذروندم !
سوالی که ذهنمو درگیر کرده اینه که اگه الان به کسی زنگ‌بزنم ، اصلا جواب میده ؟ اصلا چند نفر هستن که‌می تونم الان بهش زنگ بزنم؟ دو نفر ، یکیشون تک تک جمله ها و لحن صداش رو می تونم‌پیش بینی‌کنم ، اون‌یکی‌هم‌احتمالا اصلا حواب‌نمی ده :)) هنوز به نتیجه نرسیدم من تو پیدا کردن دوست مشکل دارم یا دوست تو پیدا کردن‌من‌مشکل داره . جان ؟ چی چی شد ؟ چی‌گفتم الان؟ 

پ.ن: اون دوستم‌ که گفتم بهم زنگ زد ، الان خیلی وقته دیگه رابطمون فقط در حد یه چند تا پیام تلگرامی یکی دو ماه یک بار در حد چطوری و خبری ازت نیسته. بعد از مدرسه اون یه مسیر دیگه رفت و من یه مسیر دیگه . میشه گفت بریک آپِ توافقی داشتیم :)))
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۲۰
محمد ابراهیمی

در ادامه ی خزعبلات

چهارشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۴۱ ق.ظ

چند روز‌ دیگه اولین امتحانمه . و خوشحالم ! ماه رمضان اصولا ماه مسخره ایه  . جدا از بهم‌خوردن برنامه خواب و غذا و از کار و بار افتادن ، نصف ماه رمضان رو به جواب دادن سوال چرا روزه نیستی می گذرونم . بعضی موقع ها واقعا عصبی میشم که همه با تعجب و با لحنی که خودشونو در جایگاه پند و نصیحت می بینن می‌گن عهههه چرا ؟ ولی وقتی منتظرن یه جواب قانع کننده بشنون منم با اعتنایی می گم چون دست ندارم.
به این درجه از عرفان رسیدم که قبل هر امتحان مشخص می کنم که فلان درس رو می خونم یا نه ! مثلا اولین امتحان که دانش و جمعیت خانواده‌ست رو هنوز حتی جزوه‌شو نگرفتم . قصد گرفتن هم ندارم. شاید صبح۹ امتحان از انتشاراتی دانشگاه بگیرم و یه نگاهی بهش بندازم . می دونین مثل چی می مونه ؟ فکر کنین ساعت ۴ صبحه و دارین می خوابین . و می خواین ساعت ۷ بیدار بشین . اگه دلیل مهمی داشته باشین هرجور شده بیدار میشین . ولی اگه بدون زیاد لازم نیست بیدار شین احتمالا بیدار شدن خیلی واستون سخت میشه . منم از اونجایی که می دونم دوست ندارم بخونمش کلا خودمو سر‌کار‌ نمی ذارم :))
سالن امتحانات دانشگاه یه سقف خیلی بلند و کلی نورگیر داره . و برخلاف همه ی سالن های امتحان یه فضای دلگیر نداره . واسه همین از‌نشستن تو اون سالن خیلی لذت می برم . می شینم و نگاه می کنم‌چطوری همه استرس دارن و با هم دیگه پچ پچ می‌ کنن. یه عده دنبال صندلیشون می‌گردن و یه عده هم مقدمات تقلب رو فراهم می کنن . بعضی ها هم همیشه با حالت پریشان و ترسیده میان میگن خوندی ؟؟ منم میگم مثل سگ خوندم !! و اونها بدتر می رینند به خودشون =)) . مراقب هاهم که طبق معمول همش میگن بشین بشین .
چرا گفتم امتحانات رو دوست دارم ؟ چون این جور چیزایی حواس‌منو‌ پرت می کنن از مسیر اصلی زندگی . نه اینکه بگم امتحانا چیز کم اهمیته ، ولی الان چیزای مهم تری هستن که به وسیله امتحانا می تونم از دستشون فرار کنم ! فکر کنم این مهارت شبیخون زدن رو خوب یاد گرفتم . اولش‌ شروع‌کردم‌نوشتن فقط‌می حواستم ذهنمو مشغول کنم به بعضی چیزا فکر‌نکنم . می دونستم می خوام چی بنویسم  ولی اینقدر جمله بندی هاشو تغیر دادم که آخرش‌به این نتیجه رسیدم مشکل از جملخ بندی نیست ، خودمم‌نمی دونم با خودم چند چندم واسه همین همش عوضش می کنم . اگه بخوام از مضحک ترین های حالت خودم بگم ، موقع هاییه که می خوام یه چیزی رو هر‌طور شده ادامه بدم . مثل این پست که احتمالا متوجه شدید الان چند خطی میشه که فقط الکی دارم کلمه ها رو پشت سر هم می ذارم . راستش‌همین چند ماه وبلاگ‌نویسی تاثیرات و عجیب و جالبی روم گذاشته . مثلا اینکه تو اینستاگرامم چند تا پست گذاشتم ، خودم براشون کپشن نوشتم ! برای اولین بار بعد از‌پنج شش سال ! و اینکه به کسایی که هم که خودشون واسه خودشون کپشن می نویسن هم بسیار علاقه مند شدم . همین دیگه سرتون رو درد نمیارم. احساس می کنم این قدر بی محتوا و چرت می نویسم وبلاگمو زشت می کنم . ولی بعد فکر می کنم مگه از اول قرار بود چیزی غیر از این باشه ؟ اصلا اسمش روشه دیگه my absurd thoughts . انتظار دارین چی بخونین توش ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۴۱
محمد ابراهیمی