MyAbsurdThoughts

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

خسته ام

سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۰۸ ق.ظ

از تلاش برای رسیدن ، از ترسِ نرسیدن ، از استرس یک جا موندن !

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۹ ، ۰۶:۰۸
محمد ابراهیمی

پست نمی‌دونم چندم

جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۱۸ ب.ظ

اگه بخوام بگم الان در چه شرایطی هستم ، باید بگم دقیقا در اون مرحله از زندگی هستم که از بچگی قولشو بهمون دادن . همیشه می گفتن بزرگ که شدی بعدش میگی ای کاش دوباره کوجیک می‌شدم و برمی‌گشتم به اون روزا . در واقع احساس می‌کنم با زندگی کل انداختم ، اون می‌خواد ثابت کنه همه جی خیلی پیچیده‌ست  ولی من می‌‌خوام کلشو بخوابونم که نه خیرم ! با سادگی هم میشه زندگی کرد ، خندید ، موفق بود و روابط اجتماعی و عاطفی سالمی داشت ! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۱۸
محمد ابراهیمی

مهمون

شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۲۳ ق.ظ

احساس اون صاحب خونه ای رو دارم که همیشه خونه‌ش رو با وسواس طاقت فرسا برای مهمونی که قراره از راه برسه تمیز نگه داشته ، اما هرچی می‌گذره این حس درش قوی می‌شه که قرار نیست هیچ مهمونی از راه برسه .

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۹ ، ۰۶:۲۳
محمد ابراهیمی

شمع گل پروانه

يكشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۴:۲۸ ق.ظ

اگه پروانه اید ، حواستون باشه شمع و گل زندگی‌تون رو بشناسید و دور گل بگردید نه شمع !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۴:۲۸
محمد ابراهیمی

عذر و معذرت

شنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۴۰ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۴۰
محمد ابراهیمی

بنگ بنگ بنگ

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۱۷ ب.ظ

مثل یه میدون جنگ که سربازا دو طرفش واستادن و تفنگ دستشونه . منتها فشنگ هاشون همه مشقیه . دارن به هم تیر اندازی نی‌کنن اما گلوله ها به هیچکدومشون آسیبی نمی‌رسونه . هر سری که گلوله می‌خوره به کسی ، خودشو می‌ندازه زمین و ادای مرده هارو در میاره . یه میدان جنگ مضحک ، بدون یه قطره خون . میدان نبردی که قطعا خیلی زود تموم میشه و سربازا بر‌میگردن سر کار قبلی‌شون و این میدان نبرد حماسی و احمقانه  هم در یاد و خاطره ی هیچکس نخواهد موند !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۱۷
محمد ابراهیمی

بی‌مصرف دوست داشتنی

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۶:۱۶ ق.ظ

حس یه قطعه پازل رو دارم که متعلق به کسیه که عاشق پازله . تیکه ی پازل قبلا کامل کننده ی پازلی بوده که صاخب پازل ها خیلی دوستش داشته . اما هنه ی قطعات این پازل گم شدن و فقط یه این یه قطعه مونده . صاحب پازل این یه قطعه رو خیلی دوست داره . ازش مراقبت و می‌کنه کلی و حواسش بهش هست . صاحب پازل ها طبق معمول کلی پازل جدید می‌خره . پازل های هر کدوم صدها یا حتی بیشتر قطعه دارن . اما صاحب همجنان به یاد تک قطعه ی پازل هست . اما به نظر شما ، یه قطعه ی پازلی که هیچ حفره ای رو پر نمی‌کنه ، تا چه مدت می‌تونه جایگاهش رو تو اتاق صاحب پازل حفظ کنه؟ کی صاحب پازل ها به این نتیجه می‌رسه این قطعه هیچ ارزشی نداره؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۹ ، ۰۶:۱۶
محمد ابراهیمی

زندانی

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۹، ۰۵:۲۰ ق.ظ

حس اون زندانی رو دارم که عمدا خودش رو انداخته تو زندان . واسه اینکه از دست جامعه و هرکی که می‌شناسش راحت بشه . اما شانسش می‌خوره به کرونا و بهش مرخصی می‌دن و دوباره آزاد میشه !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۹ ، ۰۵:۲۰
محمد ابراهیمی

منفی یک

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۹، ۰۵:۱۵ ق.ظ

حس یه عدد بی نهایت رو دارم ، که منفی یک شده. قطعا اولین بار عین خیالش نبوده و به بی‌نهایت بودن ادامه داده. اما همین‌طوری همش منفی یک میشه. نه دوبار ، نه سه بار یا حتی چهاربار . بلکه بی‌نهایت بار . آخرش جی می‌شه؟ بی‌نهایت تبدیل می‌شه به یک ، صفر و منفی یک !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۹ ، ۰۵:۱۵
محمد ابراهیمی

چرا و چگونه؟

شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۳۶ ق.ظ

 حس اون کسی رو دارم وارد یه غار تنگ شده . و هرجی جلو تر میره مسیر لیز تر و پرشیب تر میشه . اول که وارد غار شده ، به امید یه گنج خیلی با ارزش وارد شده . اما هرچی میره جلوتر ، فکر و خیال گنج با ارزش کمرنگ تر و کمرنگ تر میشه . اما مشکل فقط گنج نیست ، مسیر غار داره لیز تر و لیز تر میشه و با هر قدم اشتباهی که بر‌میداره ، لیز میخوره و چند قدم به عقب برمی‌گرده . و این کار حسابی کلافه‌ش کرده . وقتی لیز می‌خوره ، عصبی می‌شه و دست و پا می‌زنه اما فایده ای نداره و فقط خودشو خسته می‌کنه و بیشتر لیز می‌خوره به عقب . آخرش چه تصمیمی می‌گیره ؟ راستش خودمم نمی‌دونم !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۳۶
محمد ابراهیمی